در درون هر یک از ما خواستههایی هست که یا همیشه بیانشان نمیکنیم یا اغلب حتی از آنها آگاه هم نیستیم. وقتی تصمیمی درباره پول میگیریم اغلب به دنبال راضی کردن همان خواستههای درونی هستیم، بنابراین به جای اینکه چیزی را که میگوییم انجام دهیم به دنبال بهترین بازگشتهای سود ممکن میگردیم. اما آگاه نبودن از این خواستههای پنهان میتواند ما را به سوی اشتباههایی ببرد که هم ضرر حسی برایمان دارد و هم زیان مالی.
برای نمونه، افرادی را در نظر بگیرید که دائما در حال انجام معاملات سهام هستند و در این فرآیند همیشه پول از دست میدهند. دلیل این ضررها این است که اینطور افراد به معاملات سهام بیشتر به چشم یک سرگرمی و بازی نگاه میکنند تا برنامهریزی هوشیارانه مالی. از سوی دیگر ممکن است خیلی افراد حس خوبی نسبت به ریسک کردن نداشته باشند چون از پایان ناخوش داستان با ترجیعبند فقر و نداری میترسند. بنابراین بسیار مهم است که خواستههای درون خود را تشخیص داده و بشناسیم.
این شناخت به ما کمک میکند بهتر انتخاب کنیم و به اهدافی برسیم که نیاز واقعیمان است. هر یک از ما به دنبال سه نوع منفعت در سرمایهگذاری هستیم: فایده و سودمندی، داشتن وزن و محتوا و در نهایت پاسخگویی به احساسات. اما خودکنترلی ناکافی بر انواع خواستههای هزینهبر این روزها میتواند ما را به سمت خطا در هزینهها ببرد. همانطور که «خواستههای امروز» معمولا از «خواستههای فردا» پیشی میگیرند و افراد را در کهنسالی با دست خالی رها میکنند. البته هیچیک از اینها غافلگیرکننده نیست. این همان داستان ملخ و مورچه است. این داستان خیلی از مردمی است که خواستههای درونی امروزشان را خودآگاه یا ناخودآگاه بر خواستههای فردا و آیندهشان برتری میدهند و حال خوب است نگاهی بیندازیم به چیزهایی که میخواهیم و بفهمیم چگونه میتوان به خواستههای پنهان که پشت سر آنها قایم شدهاند، پی برد:
ما خواهان بازی کردن در بازار و البته پیروز شدن در آن هستیم
خیلی از آدمها فکر میکنند بازی کردن در میدانی به نام بازار سرمایهگذاری مثل بازی کردن در میدان تنیس است. خب خیلی از ما دوست داریم با نواک جوکویچ، مرد شماره یک تنیس دنیا تنیس بازی کنیم، حتی اگر مطمئن باشیم که شکست میخوریم. این در واقع غلبه محتوا و احساسات بر سودمندی و فایده است. به این ترتیب هدف سرمایهگذار از سرمایهگذاری صرفا سرگرمی و در حالتی خوشبینانهتر یادگیری و جستوجوی فرصتهای تازه است که این همان خواسته پنهانی است که خود را پشت چیزهای دیگر قایم میکند.
ما دلمان نمیخواهد با شکست روبهرو شویم
سرمایهگذاران منطقی این قاعده کلی را همواره در ذهن دارند: «جلوی ضرر را بگیرید و به سود اجازه مانور دهید.» با وجود این قاعده کلی چرا خیلیها در سرمایهگذاریهایشان شکست میخورند؟ پاسخ را میتوان به سادگی در ژرفای خواستهها یافت. سرمایهگذاران شکست خورده به منفعتهای احساسی چون غرور دودستی میچسبند و خود را تا جای ممکن از هزینههای بالای حسرت خوردن دور میکنند. جولان دادن احساسات در فضای سرمایهگذاری باعث میشود دستاوردهای پیروزی بیش از حد دلگرمکننده و درسهای شکست بیش از اندازه ویرانگر باشد. همین میشود که از شکست فراری بوده و خود را لای زرورق پیروزی میپیچانیم.
ما میخواهیم برای فردایمان پسانداز کنیم اما آن را خرج امروزمان میکنیم
برنامهریزی برای پس انداز درازمدت و خرج کردن آن در تمام طول زندگی کاری بس سخت است. وسوسههای خرج بردار از تأمین نیازهای ضروری مثل غذا و سرپناه گرفته تا خرید چیزهای لوکسی مثلاً آیپد یا خودروهای گرانقیمت انجام این کار را بسیار سخت کرده است.
همه ما وقتی خرج میکنیم حس خوبی به ما دست میدهد. این حس رضایت باعث خرسندی آنیمان شده و حواسمان را از نیازهای بلندمدت از جمله سرمایهگذاری پرت میکند. آنچه کاملاً مشخص است اینکه بسیاری از مردم از خواستههای احساسی که آنها را در دام میاندازند اطلاع درستی ندارند. راهحل این مشکل اما داشتن یک حسابدار دقیق در ذهن است. این حسابدار که کارش حسابرسی دخل و خرجهاست باید هوشیارانه در برابر هوسهای آنی و منفعتهای لحظهای بایستد.
ما میخواهیم موقعیت اجتماعی خوبی داشته باشیم
ما با انجام سرمایهگذاری امیدمان این است که نه تنها به ثروت برسیم بلکه موقعیت اجتماعی هم کسب کنیم. خیلی ازسرمایهگذارها به سراغ سرمایهگذاری در کارهای پرزرق و برق مثل فیلم میروند تا با قرار گرفتن کنار بازیگران بزرگ برای خود اسم و رسمی بسازند. بسیاری دیگر رویایشان این است که در بخش فرست کلاس هواپیما بنشینند. این عین پیروی از احساسات است. چون این کار بعد از مدتی کسلکننده و تکراری شده و سرمایهگذار را دچار رخوت میکند. مزایای این روش برای کسب موقعیت اجتماعی اگرچه ممکن است زیاد باشد اما زودگذر هم هست. اما سرمایهگذارانی که رویاهای بزرگتر از این دارند تن به سرمایهگذاریهای پرریسک میدهند. رویای آنها داشتن هواپیمای اختصاصی است که به فرمان خود آنها هر کجا که دلشان خواست برود.
ما امیدوار به ثروتمند شدن هستیم و میخواهیم خود را از خطر فقر مصون نگاه داریم
این دو به هم مربوط هستند اما این دو انگیزه راههایی از هم جدا دارند. امید به ثروتمند شدن، از سویی، ما را ملزم به سرمایهگذاری همه دار و ندارمان در تعداد انگشت شماری از زمینههای سرمایهگذاری میکند؛ سرمایهگذاریهایی که درصد اطمینان به کسب ثروت در آنها، فارغ از اینکه ریسک دارند یا نه، به علاقه به ما میخورند یا نه و... بیشتر است. ترس از فقیر شدن از دیگر سو ما را به سمت سرمایهگذاریهای کمریسک سوق میدهد. سرمایهگذاریهایی که امکان بازگشت در آنها بسیار زیاد است و از امنیت اجتماعی بالایی برخوردار است.
گاهی با پر و بال دادن به تنها یکی از این خواستهها خطا و ضرر جبرانناپذیری ممکن است دامن گیرمان شود. راه حل این دو راهی به تعادل رساندن این دو خواسته است. اگر سرمایهگذار درصد کمی از سرمایهاش را به زمینههای ریسکپذیر سرمایهگذاری کند، ممکن است اوضاع به خوبی پیش برود یا نرود، اما دستکم خیالش از این راحت است که از دست رفتن سرمایه و فقر تهدیدی جدی برایش نیست.
و نتیجه اینکه
دنبالهروی احساسات اگرچه میتواند سرمایهگذار را به آرزوهای پرزرق و برق و منفعتهای آنی برساند اما به زودی سرمایهگذاری را با شکست مواجه کرده و سرمایه اولیه را از چنگ او درمیآورد. توجه به سه نوع منفعت سودمندی، داشتن وزن و محتوا و در نهایت پاسخگویی به احساسات که در بالا ذکر شد برای رهایی از حس تخریبکننده سوزاندن فرصتها ضروری و مهم است.
اگر سرمایه گذارها بیشتر نسبت به انگیزه و چرایی کار خود آگاه شوند، احتمال اینکه از احساسات گمراهکننده خود پیروی کنند، بسیار کمرنگ میشود. سرمایهگذاری سرمایهداری که احساسات درونی خود را بهخوبی تشخیص میدهد، طبیعتا بازده و پایداری بیشتری دارد.