تا قبل از تهیه این گزارش نمی دانستیم یکی از بزرگ ترین تولیدکنندگان برند معروف گیاهان دارویی در ایران یک بانوی معلول 45ساله است و همه کارگران کارگاهش هم معلول هستند، نابینایان و معلولان جسمی و حرکتی و البته دخترانی متفاوت که یکی از آنها مبتلا به نانیسم است و آن یکی صورتی کاملا سوخته دارد و بزرگ ترین کابوس زندگی همه آنها یعنی بیکاری، با شاغل شدن در این کارگاه به پایان رسیده است. دو کارگاه بزرگ با ظرفیت تولید روزی یک هزار لیتر عرقیجات گیاهی برگ برنده این خانم معلول شده است.
سرپرست نانیسمی کارگاه
اولین کارگاه او در جنوب تهران است. وارد کارگاه که می شویم شامهمان پر می شود از عطر گیاهان دارویی و با صدای دختری جوان یادمان می آید برای چه به این کارگاه آمده ایم: «کاری داشتید؟» پشت میز نشسته و مشغول حساب و کتاب است. سلام می کنم و سراغ خانم آجرلو را میگیرم. می گوید: «من سرپرست کارگاه هستم. امری داشتید در خدمتم.» از روی صندلی که بلند می شود و می ایستد متوجه می شوم «نانیسم» است. روی نزدیک ترین صندلی می نشینم که این اختلاف قد به چشم دختر جوان نیاید و راحت تر با هم گپ بزنیم. می پرسم چند وقته اینجایی؟ می گوید:«سه سالی می شود که در کارگاه، مشغول به کار شدهام.»
زمان می برد تا یخ کلامش آب شود. هنوز سر و کله خانم کارآفرین پیدا نشده برای همین این فرصت را از او نمی گیرم. بعد از چند دقیقه گپ و گفت با هم وارد کارگاه می شویم. دیگ در حال جوشیدن است و بوی خوش دارچین همه جا را پر کرده است. روی پله نزدیک دیگ می ایستد و به سختی در دیگ را باز می کند. مراحل تهیه عرق دارچین از گیاه را برایم توضیح می دهد. با احتیاط از او سوال می کنم: «برایم جالب است که یک خانم جوان سرپرست کارگاه شده است.»
هیمن طور که در دیگ را می گذارد می گوید: «اینجا در این کارگاه همه آدم ها از یک جنس هستند. یکی پاهایش لنگ می زند و یکی دستانش ناتوان است. من هم که از همه بدتر، نانیسمی هستم. در طول این سال ها هیچ کس من را ندید، حتی خانواده ام. مردم هم با نگاه های معنادارشان تحقیرم کردند، اعتماد به نفسم را گرفتند. روزگار برایم به سختی می گذشت تا اینکه خدا، خانم آجرلو را سر راهم قرار داد و به من اعتماد کرد، به قد کوتاه تر از کوتاهم، حتی به جسارت و تجربه نداشتهام. وارد اینجا که شدم زمان برد تا راه بیفتم. به دلیل شرایط جسمی، سرعت کار من کندتر از بقیه است اما وقتی خانم آجرلو کارگاه کرج را راه اندازی کرد، اداره اینجا را به من سپرد و بهترین اتفاق زندگیام رقم خورد. حالا بسیاری از مشکلات یک دختر نانیسمی به قوت خودش باقی است اما اعتماد به نفسی که آن را سال ها قبل از دست داده بودم به من برگشته است و توانمند شدهام. از این مهم تر اینکه خانم آجرلو من را در کارگاه شریک کرده است با همان سرمایه اندکی که داشتم.»
کارگری با صورت و دستان سوخته
مشغول گپ زدن با سرپرست متفاوت این کارگاه هستیم که دختری با چهره ای عجیب وارد سالن می شود. سوختگی شدید، صورتش را از حالت عادی خارج کرده است. یکی از دستانش هم انگشت ندارد. نامش رقیه است، وقتی متوجه می شود خبرنگارم فامیلیاش را نمی گوید و خواهش می کند تصویری هم از او منتشر نکنیم. می پرسیم اینجا چه می کنی؟ جواب می دهد: «هر کاری لازم باشد؛ بازاریابی، تمیز کردن گیاهان و آماده کردنشان برای عرقگیری، بسته بندی محصولات و...»
بعد از این توضیحات، بیمقدمه ماجرای زندگی اش را روایت می کند؛ «کودک که بودم در اثر یک اتفاق دچار سوختگی شدید شدم. وضعیت صورت و دستانم را هم که می بینید. زندگی برایم سخت بود. بزرگ تر که شدم به دلیل اوضاع صورت و دستانم جرات حضور در محیط های اجتماعی را نداشتم و گوشهگیر و منزوی بودم، هیچ کسی هم کاری را به من محول نمی کرد، تا اینکه خانم آجرلو از من خواست در محیطی با آدم هایی مثل خودم مشغول به کار شوم. دعای خیرم همیشه بدرقه راهش است.»
کارگری با صورت و دستان سوخته
مشغول گپ زدن با سرپرست متفاوت این کارگاه هستیم که دختری با چهره ای عجیب وارد سالن می شود. سوختگی شدید، صورتش را از حالت عادی خارج کرده است. یکی از دستانش هم انگشت ندارد. نامش رقیه است. می پرسیم اینجا چه می کنی؟ جواب می دهد: «هر کاری لازم باشد؛ بازاریابی، تمیز کردن گیاهان و آماده کردنشان برای عرقگیری، بسته بندی محصولات و...»
بعد از این توضیحات، بیمقدمه ماجرای زندگیاش را روایت می کند؛ «کودک که بودم در اثر یک اتفاق دچار سوختگی شدید شدم. وضعیت صورت و دستانم را هم که می بینید. زندگی برایم سخت بود. بزرگ تر که شدم به دلیل اوضاع صورت و دستانم جرات حضور در محیط های اجتماعی را نداشتم و گوشهگیر و منزوی بودم، هیچ کسی هم کاری را به من محول نمی کرد، تا اینکه خانم آجرلو از من خواست در محیطی با آدم هایی مثل خودم مشغول به کار شوم. دعای خیرم همیشه بدرقه راهش است.»
با 2 میلیون تومان سرمایه شروع کردم
«سال آخر دانشگاه بود که تصمیم گرفتم به گرفتن مدرک لیسانس و پسوند خانم مهندس اکتفا نکنم. طرحی برای راه اندازی کسب و کار و تولید عرق های گیاهی همراه با توجیه اقتصادی اش نوشتم و به دانشگاه ارائه دادم.درسم تمام شده بود اما نمی توانستم از گیاهان دارویی جدا شوم. سرمایه ای برای راه اندازی کارگاه یا کارخانه تولید عرق های گیاهی و دارویی نداشتم. من بودم و 2 میلیون تومان پول نقد. یک دیگ سنتی خریدم و گوشه ای از خانه، کار عرق گیری از گیاهان را با وسواس خاصی آغاز کردم. تهیه مواد اولیه برای من که یک معلول بودم کمی سخت بود. اما با همه سختی هایش جنگیدم. خالص بودن عرق های گیاهی اصلیترین دغدغه من بود. موضوعی که آن زمان و حتی همین حالا، دلال های داروهای گیاهی بهایی به آن نمی دهند و برای به دست آوردن سود بیشتر، عرق خالص را تولید نمی کنند. عرق های گیاهی تولید شده کارگاه یک نفره من خالص بود و اثر درمانی بهتری داشت، برای همین خیلی زود مشتری های ثابتی پیدا کردم و بعد از گذشت یک سال، یک دیگ سنتی به 5 دیگ تبدیل شد و یک کارگاه راه اندازی کردم.»
در این کارگاه به روی کارگران معلول باز است
نوبت به اشتغالزایی که رسید تصمیم گرفت دست کسانی را بگیرد که مثل خودش بودند؛ معلول! با دغدغه کار و هزار و یک مشکل ریز و درشت؛ ماجرای استخدام کارگران این کارگاه شنیدنیست؛ «من روزهای سختی را گذراندم و می دانستم سخت ترین کار دنیا برای یک معلول پیدا کردن شغل است. خیلی ها گفتند کارگاه تو با معلولان نمی چرخد، شکست می خوری و همه زحماتت به باد می رود. ناراحت می شدم از شنیدن این جملات. چون خودم دست تنها با وجود معلولیت کارگاهم را راه انداخته بودم. 6 معلول را برای کار در کارگاهم انتخاب کردم، معلولان جسمی و حرکتی که درست نمی توانستند راه بروند، یک دختر نانیسمی که روحیه اش را حسابی باخته بود. دو نابینا هم برای انجام کارهایی که از عهده شان برمی آمد مثل چسباندن لیبل به شیشه عرقیجات گیاهی و بسته بندی آنها برای ارسال به فروشگاه ها.»
هر روز یک هزار لیترعرقیجات گیاهی تولید می کنیم
راه اندازی کارگاه کوچک، بانوی 45 ساله را راضی نمی کرد، طرح های بزرگی در سرش بود، راه اندازی کارگاه تمام صنعتی عرقیجات گیاهی با ظرفیت تولید روزی یک هزار لیتر. اما خودش می گوید روزی که طرح توجیهی راه اندازی این کارگاه بزرگ را به جهاددانشگاهی دانشگاهی که در آن درس خوانده بودم ارائه دادم فکرش را هم نمی کردم با آن موافقت کرده و برای سرمایه گذاری اعلام آمادگی کنند. آجرلو می گوید: «بعد از بعد از چند ماه، کارگاه بزرگ صنعتی در کرج راه اندازی شد و با اشتغال در این کارگاه، کابوس بیکاری برای 10 جوان دیگر هم به پایان رسید.»