سلامتي، نعمتي است که کسي قدردان آن نيست، مگر زماني که پاي مصيبتي يا بيمارياي به ميان بيايد. البته عکسالعمل بيشتر افراد نااميد شدن است، اما هستند افرادي که نهتنها به نااميدي فرصت جولان نميدهند، بلکه در اوج مشکلات و نااميديها راه تازهاي را در پيش ميگيرند؛ راهي که بعد از مدتي راهگشاي افراد ديگر ميشود. از سوي ديگر در دنياي امروز براي پيشرفت کشور بايد از ظرفيتهاي همه افراد استفاده کرد و چرخ اقتصاد را به گردش درآورد. ديگر معلوليت و ناتواني دليلي براي بيکاري و مصرفکننده بودن صرف نيست. اگرچه هنوز در جامعه ما بسياري از معلولان نميتوانند براي خود و جامعهشان مفيد باشند، اما هستند معلولاني که با تلاششان در حرفهاي که ميآموزند، سرآمد ميشوند. فريبا معصومي 31ساله با وجود بيماري راشيتيسم که جز چشمان و سرانگشتان و مچ دست، تمام اندامش را اسير کرده، يکي از همين افراد است. دختري که ميل بافتني و کلافي کامواي رنگي سالهاست با او انس گرفته است تا ببافد و بفروشد و در نمايشگاهها هنرش را عرضه کند. در ادامه قصه فريبا را ميخوانيم.
عروسکها از دختربچهها و بازيهايشان خاطرات زيادي به سينه دارند و دستکشهاي رنگي، بهانههاي خوبي هستند براي از ته دل خنديدن. خاطرهبازي شما و عروسکها از کجا شروع شد؟
من هم همانند همه بچهها از ديدن رنگها و کشيدن نقاشي لذت ميبردم. براي همين نقاشي را شروع کردم و بعد از مدتي گلسازي را تجربه کردم، هويهکاري و سرمهدوزي و... نيز براي مدتي باعث سرگرمي من شدند. همه اين تجربيات يک سالي طول کشيد و حالا ديگر 13ساله شده بودم و يک اتفاق مسير زندگي من را تغيير داد. پدر و مادرم قبلا کشاورز بودند، اما با بالا رفتن سنشان نتوانستند اين کار را ادامه دهند. پدر و مادرم زندگي فقيرانه و سختي داشتند. روستايي که ما در آن زندگي ميکرديم، حتي آب لولهکشي نداشت و مادرم بايد بالاي کوه ميرفت و شيلنگي را در مسير آب ميگذاشت؛ مسيري که مادرم ناچار بود هر روز نفسزنان طي کند. گاهي اوقات شيلنگ جابهجا ميشد و او مجبور بود بارها اين کار را تکرار کند. جاده خاکي و نبود بيمارستان باعث شد بعد از ابتلا به سنگ کليه چند ماهي با دردم مدارا کنم.
آنقدر شرايطم وخيم شد که دکترها جوابم کردند. براي مادرم سخت بود من را به دستشويي که خارج از خانه بود، ببرد. اما من از امام رضا(ع) شفايم را گرفتم.20ساله که بودم، مشکلاتي براي مادرم پيش آمد و پدرم ناچار شد تمام زندگيمان را براي درمان مادرم بفروشد. زماني ما حتي يک 200توماني هم نداشتيم. 26ساله بودم که مجددا مادرم سکته کرد و يک طرف بدنش کامل فلج شد. به دليل بستري شدن مادرم در بيمارستاني در تهران حدود دو ماه از مادرم دور بودم. اين مدت زندگي برايم بسيار تلخ و سياه شده بود. روزي خواهرم دو کلاف کاموا برايم خريد و يک دستگيره ساده بافتم و آن را 1500تومان فروختم.
آن زمان 1500تومان پول يک کلاف کاموا بود. همين 1500تومان جرقهاي در دلم زد و دوباره کارم را ادامه دادم. باز هم کلاف خريدم و دستگيره بافتم و فروختم تا اينکه پولم 50 هزار تومان شد و همه آن را دادم و کلاف کاموا خريدم و کلي وسيله بافتم و به بهزيستي فومن رفتم. بارها به بهزيستي رفته بودم و درخواست کمک داده بودم، اما هميشه پاسخ ميشنيدم که جوانان سالم بيکار هستند و براي معلولان اصلا کار نيست و هيچ پيگيرياي نميکردند. نامهاي را به مديرکل بهزيستي فومن دادم و چند روز بعد با يک مينيبوس به خانه ما آمدند. همه کارهاي من را خريدند و حدود 300 هزار تومان درآمد کسب کردم. مديرکل بهزيستي فومن به من گفت در آينده نمايشگاهي دارند که حتما من را به آنجا دعوت خواهند کرد. من هم با 300 هزار تومان کلي وسيله بافتم و در نمايشگاه به فروش رساندم و همينگونه گذشت و به اينجا رسيدم.
آيا طي اين سالها شما حامياي داشتيد تا بتوانيد راحتتر مسير را پشت سر بگذاريد؟
منبع درآمد من از فروش محصولاتم به دست ميآيد. مردم اين منطقه خودشان وضعيت مالي مناسبي ندارند. من نياز دارم در يک مکان عموميتر يا نمايشگاههاي صنايع دستي غرفه کوچکي داشته باشم تا مردم از من خريد کنند. من حتي حاضرم با اين شرايط جسميام هر جاي ايران که باشد، بروم و هنرم را به مردم عرضه کنم، اما متاسفانه از من حمايتي نميشود. من حتي حاضرم در شهرهاي مختلف کلاسهاي آموزشي براي افراد معلول و سالم برگزار کنم، اما بايد شرايط آن مهيا شود. حتي بعد از آموزش آنها حاضرم آثارشان را به فروش برسانم. من نه ميخواهم و نه قبول ميکنم به من کمک مالي شود. هيچگاه خواسته من اين نبوده. فقط ميخواهم از من حمايت شود و غرفهاي در نمايشگاههاي دائمي يا فصلي و دورهاي صنايع دستي به من بدهند. همه فکر ميکنند افراد معلول انسانهاي پرتوقعي هستند و فقط از دولت کمک ميخواهند.
اما واقعا اينگونه نيست. ما فقط ميخواهيم حمايت شويم، حمايت معنوي. حمايت به اين شکل که منِ کارآفرين جايي براي فروش محصولاتم داشته باشم. اين کمک بهتر است يا من دستم را جلوي مردم دراز کنم و بگويم لباس ندارم، غذا ندارم و... من با حمايتهاي مردم به اينجا رسيدهام. مردم از افرادي مثل من بسيار حمايت ميکنند و قدر هنر ما را ميدانند. يک بار به اصفهان و هشت بهشت رفتم. همان روز در جمع مردم گفتم زماني که داشتم براي عروسکهايم دست و پا ميبافتم، با خودم گفتم اي کاش اينجوري که من دارم براي عروسکها دست و پا ميگذارم، خداوند هم اين نعمت را به من عطا کند. همين حرف من باعث شد تمام عروسکهايم فروش برود. البته مدير توسعه کسبوکار و خدمات حوزه اشتغال سازمان خدمات اجتماعي شهرداري تهران حامي خوبي براي من بودند و فضايي در دانشکده کارآفريني تهران براي به نمايش گذاشتن آثارم به من دادند.
به نظر شما چرا از هنر دست شما استقبال ميشود؟
شايد بخشي از آن بهخاطر معلوليت باشد. شايد اگر همين توانايي را داشتم اما سالم بودم، ارزشي نداشت. چون مثل آنچه من ميبافم، در تمام ايران هست و هنرمندان بسياري اين آثار را ميبافند. اما دليل اينکه مردم از آثار من استقبال ميکنند، به دليل شرايطي است که دارم. اينکه با وجود محدوديتهاي بسيار روي پاي خودم ايستادهام. من اينجا هستم تا هم به معلولان و هم افراد سالم که نااميدند، بگويم انتظار نداشته باشند کسي به آنها کمک کند. بايد دست روي پاي خود بگذارند، بلند شوند و آينده خود را بسازند.
با تمام مشکلاتي که سالها با شما همراه بوده، نااميدي توانسته جايي براي خود دستوپا کند؟
من هم مثل همه آدمها نااميد شدهام، اما شايد تفاوت من با افرادي که نااميد ميشوند، اين است که من به نااميدي فرصت ندادم. راهي که امروز به زندگي من رنگوبوي ديگري داده، درست در اوج نااميدي پديدار شد. درواقع من با فرصت ندادن به نااميدي راهحل را يافتم و از آن زمان سالها ميگذرد و خدا را شکر ديگر نااميدي با من غريبه است و راه خانهام را فراموش کرده است.
شما توانستيد با هنرتان شغلي براي خود دستوپا کنيد. درواقع کارآفريني داشتهايد. اين کارآفريني توانسته براي کسي اشتغالزايي کند؟
طي پنج سال اين هنر را به 50 نفر آموزش دادهام و در حال حاضر 15نفر با من همکاري دارند. البته اگر بتوانم سرمايه يا حمايتي داشته باشم، حتما کارم را وسعت ميدهم و براي افراد بيشتري اشتغالزايي خواهم داشت. در اطراف من آدمهاي زيادي وجود دارند که از نظر مالي مشکلاتي دارند و اگر روزي بتوانم، حتما براي همه آنها کاري خواهم کرد؛ کاري که به مرور بتوانند روي پاي خود بايستند و همانند من روزي حلال سر سفره خود ببرند.
تا به حال از وام و تسهيلات بانکي استفاده کردهايد؟
بله. من براي ادامه و گسترش کارم از تسهيلات بانکي استفاده کردهام و در حال حاضر هم اقساط آن را پرداخت ميکنم. خدا را شاکرم که توانستهام طي پنج سال گذشته مغازهاي براي آموزش خانمها تهيه کنم و حالا خانهاي براي خودمان داريم. من قبل از اين پنج سال تنها به نداشتههايم ميانديشيدم و ضعفهايم برايم بزرگ به نظر ميرسيدند. اما حالا ديدگاهم به زندگي تغيير کرده و تنها داشتهها را ميبينم. اين نگاه زيباتر است و همه ما بايد آن را بياموزيم و به کار بگيريم.
از تبليغات براي فروش محصولاتتان بهره ميبريد؟
در ابتداي کار چيزي از تبليغات نميدانستم و مشتريانم بيشتر مردم محله و همسايهها بودند. اما به مرور به اهميت تبليغ پي بردم و فهميدم ميتواند روي ميزان فروشم تاثير بگذارد. با پرسوجوهايي که داشتم، فهميدم ميتوان در اينترنت تبليغات داشت. در حال حاضر کساني که به صورت حضوري محصولات من را ميبينند، برايم تبليغ ميکنند. همينطور مسئولان نمايشگاهها نمونه کارهايم را در اينترنت و تلگرام ميبينند و به من غرفه رايگان ميدهند تا بتوانم محصولاتم را بفروشم.
براي جذب مشتري بيشتر چه راهي را در پيش گرفتهايد؟
خوشرفتاري و محصول باکيفيت دست مشتري دادن بهترين راه جذب مشتري است. محصولات من با اينکه کار دست هستند، قيمت مناسبي دارند و خريداران هم از کيفيت و هم قيمت راضي هستند.
نگاهتان به آينده چگونه است؟
حتما روزهاي خوبي براي همه خواهد بود. بايد به همه چيز مثبت نگاه کنيم و تنها به داشتههايمان فکر کنيم. اگر حمايت شوم، در آيندهاي نهچندان دور به افراد زيادي آموزش خواهم داد. اميدوارم در آينده به آرزويم که تعليم معلولان است، برسم تا آنها نيز بتوانند براي خودشان درآمدي داشته باشند؛ درآمدي از دسترنجشان.