من اخیرا کارم را بهعنوان مدیر در یکی از بخشهای شرکت گوگل رها کردهام بدون اینکه پیشنهاد کاری فوقالعادهای دریافت کرده باشم یا بخواهم برای خودم کار کنم. شاید بهنظر خیلیها اقدام من برای ترک کردن شرکتی مانند گوگل اقدامی احمقانه و کاملا اشتباه بوده باشد اما به عقیده خودم این تصمیم بهترین تصمیمی بود که در تمام عمرم گرفتهام.
من در مجموع دو سال در شرکت گوگل کار کردم که 18 ماه نخست آن برای من رویایی و عالی بود و من در آن ماهها با اعضای تیم کاریام رابطهای فوقالعاده خوب و دوستانه داشتم. وظیفه اصلی تیم کاری ما عبارت بود از بازسازی روابط نیروی کار در بخشهای مختلف شرکت گوگل با هدف کاهش هزینهها و افزایش ارائه طرحهای جدید برای نوآوری و تنوعبخشی به محصولات و خدمات. همه چیز داشت برای من و اعضای تیم تحت رهبریام در گوگل خوب پیش میرفت تا اینکه تصمیم گرفتم ایدهای بزرگ و جسورانه را برای متحولسازی یکی از بخشهای کاری گوگل پیشنهاد دهم.
با توجه به ذهنیتی که از قبل در مورد شرکت گوگل داشتم توقع من این بود که ایده پیشنهادیام که به عقیده من و چند نفر از همکارانم ایدهای ناب و فوقالعاده بود با استقبال گرم مدیران گوگل روبهرو شود و آنها برخوردی مثبت با آن داشته باشند. اما پس از گذشت چند هفته از ارائه آن ایده به مدیریت گوگل هیچ بازخوردی از آنها دریافت نکردم. وقتی هم دوباره این کار را تکرار کردم و نامهنگاری مجددی را با مدیران گوگل صورت دادم متوجه شدم که آنها اصلا پیشنهاد مرا مورد بررسی هم قرار ندادهاند و برای آن هیچ ارزشی قائل نشدهاند. و همان جا بود که من فهمیدم یک نوع «فرهنگ قبیلهای» در گوگل جریان دارد که براساس آن، ایدههای ناب و ابتکارات ارائه شده از سوی افراد، تنها زمانی ارزشمند است و مورد اعتنا قرار میگیرد که آن ایده یا ابتکار از طرف کسانی ارائه شده باشد که از اعضای قبیله صاحب نفوذ و نخبه حاکم بر شرکت گوگل به شمار آیند و در غیر این صورت آن ایده و ابتکار به احتمال زیاد راه بهجایی نخواهد برد.
من قبل از پیوستن به شرکت گوگل نزدیک به 12 سال در شرکت مایکروسافت کار کرده بودم و در پروژه ایکس باکس مشارکت فعالی داشتم و در آن سالها شاهد بودم که یک نوع «فرهنگ ادهوکراسی» در مایکروسافت حاکم بود بهطوری من در زمانی که در مایکروسافت کار میکردم آن را یک سازمان واقعا پویا و سرزنده احساس میکردم که در آن ایدههای ناب و سازنده با استقبال گرم مدیران و رهبران شرکت روبهرو میشوند و اصلا اهمیتی ندارد که آن ایده ارزشمند توسط چه کسی از کدام بخش ارائه شده باشد.
من خودم به شخصه انسانی ماجراجو و چالش دوست هستم و یکی از دلایل پیوستنم به گوگل این بود که فکر میکردم گوگل جایی است که میتواند عطش من را برای درگیر شدن با چالشهای پیاپی و ماجراجویی کاری برطرف کند اما متاسفانه در عمل دیدم که فرهنگ مبتنی بر «قبیلهگرایی» و گروه گرایی در گوگل باعث تنگتر شدن دایره نخبگان و ایدهپردازان در آنجا شده و افراد خارج از این دایره شانسی برای معرفی ایدهها و پیادهسازی آنها ندارند.
با این همه در هفتههای نخست به مشکل خوردنم با مدیران گوگل بر سر ایده بزرگی که به آنها پیشنهاد داده بودم سعی کردم از خودم انتقاد کنم و پیوسته از خودم میپرسیدم که کجای ایده پیشنهادیام مشکل داشته و چرا من نتوانستهام دیگران را در مورد درست و موثر بودن ایده پیشنهادیام متقاعد کنم.
من حتی برای اینکه مطمئن شوم مشکل از ایده من نیست، آن را با رئیس مستقیم خودم مطرح کردم و از او درباره آن نظر خواستم. او که واقعا انسان شریفی بود بعد از بررسی ایده پیشنهادیام به من گفت ایدهام هیچ مشکلی ندارد و در صورت پیاده شدن در شرکت گوگل میتواند بسیار مشکلگشا و موثر باشد. اما او هم به وجود همان چیزی در شرکت گوگل اشاره کرد که خودم هم آن را احساس کرده بودم یعنی وجود فرهنگ قبیلهای و بسته بودن دایره ایده پردازان مورد وثوق و تعیینکننده در شرکت که افراد خارج از دایره خود را به بازی نمیگرفتند.
به هر حال من پس از چند ماه کلنجار رفتن با خود و مدیران شرکت گوگل به علت اینکه نتوانستم ایده پیشنهادیام که به گواه بسیاری از همکارانم ایدهای فوقالعاده و کاربردی بود، مجبور به ترک شرکت گوگل شدم و ترجیح دادم در جای دیگری کار کنم که برای خود ایدهها و ابتکارات پیشنهادی ارزش قائل هستند و نه فرد یا افرادی که آن ایدهها را پیشنهاد دادهاند.