داستان اول: براد هیرس
من تنها دو سال پس از فعالیتم در شرکت جنرال موتورز بهعنوان مهندس و زمانی که فقط ۳۰ سال داشتم متوجه شدم که این شرکت جای کار کردن و بازنشست شدن نیست. البته تصمیم نهایی گرفتن در این مورد برای من خیلی سخت بود چراکه من در آنجا دوستان خوبی داشتم که بهنظرم بهترین مهندسان و کارکنان دنیا بودند اما متاسفانه در یک محیط کاری نامناسب و عقبمانده کار میکردند.
سال ۲۰۰۰ من به این نتیجه رسیدم که اگرچه مسیر پیشرفتم در زمینه مدیریت در شرکت جنرال موتورز فراهم است و فرصتهای شغلی خوبی برای من در آنجا وجود دارد اما خودم چندان تمایلی به ادامه کار بهعنوان مدیر در جنرال موتورز نداشتم و سرانجام تصمیم نهاییام را در همان سال گرفتم و این شرکت بزرگ و مشهور را ترک کردم.
من برای این کارم دلایل و توجیهات مختلفی داشتم. من در سال ۲۰۰۰ بهطور آشکار شاهد بودم که این غول سنتی دنیای خودروسازی اصرار بیموردی روی الگوها و فرآیندهای کاری قدیمی خود دارد و این برای من که یک مهندس جوان و در آستانه ۳۰ سالگی بودم و سرم پر بود از ایدههای نوآورانه و جسورانه به شدت ناامیدکننده بهنظر میرسید.
علاوه بر این، اگر چه من در جنرال موتورز با همکارانی سروکار داشتم که خیلی صمیمی و دوست داشتنی بودند و مشکل خاصی هم با رئیسم نداشتم اما رویکردی در ساختار شرکت وجود داشت که مرا به شدت آزار میداد و آن خشک و انعطافناپذیر بودن ساختار سازمانی و سیستم تصمیمگیری در تمام بخشهای جنرال موتورز بود که هم من و هم بسیاری از مهندسان مبتکر و نواندیش شرکت را ناامید و بیانگیزه میکرد.
در واقع اگرچه چنین بهنظر میرسید که همه چیز در جنرال موتورز تحت کنترل است و همه چیز طبق برنامه پیش میرود اما یک نوع کندی و تنبلی در میان مدیریت و تصمیمگیران سازمانی در این شرکت وجود داشت که بهنظر من موجب فرصتسوزی میشد و ایدههای ناب و جریانسازی که در این شرکت شکل میگرفت را ناکام میساخت و در نتیجه موجب میشد تا بسیاری از ارائهدهندگان این ایدههای ناب و کارکنان مبتکر و نوآوری که در این شرکت مشغول به کار بودند ترجیحدهند آنجا را به مقصد شرکتهای دیگر ترک کنند یا اینکه کسب و کارهای خودشان را شروع کنند.
به عبارت بهتر، من معتقدم که شرکتهای بزرگ و نامداری مانند جنرال موتورز اگر چه از نظر «کمیت کار» مشکلی ندارند و راه برای بیشتر کار کردن در آنها برای همه فراهم است اما از نظر «کیفیت کار» دچار مشکل و محدودیت هستند و ساختارهای قدیمی و سنتی تصمیمگیری درباره ایدههای نو و بدیع در آنها باعث میشود تا موارد فرصتسوزی و کمتوجهی به ایدههای نوآورانه در چنین شرکتهایی بالا باشد و همین مساله نیز موجب میشود تا بسیاری از افراد لایق و مبتکر که در استخدام این شرکت بودند پس از مدت نسبتا کوتاهی از شروع کارشان در آنجا دلسرد شده و تصمیم بگیرند آنجا را ترک کنند.
داستان دوم: جو نایت
من در دهه نخست قرن بیست و یکم و در زمانی که شرکت جنرال موتورز یکی از بزرگترین و مهلکترین بحرانهای تاریخ خود را تجربه کرد در این شرکت مشغول به کار بودم و الان که استارتآپ خودم را راه انداختهام و خیلی هم در کارم موفق هستم به خوبی میدانم که علت ناکامی و شکست شرکتی مانند جنرال موتورز در کجا بود. بهنظر من دلایل اصلی ناکامیها و شکستهای پیدرپی جنرال موتورز را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
*جنرال موتورز خودروهایی را تولید میکرد که مردم آنها را نمیخواستند، جنرال موتورز بهخاطر اندازه بیش از حد بزرگش قادر به نوآوری نبود، جنرال موتورز بهشدت بوروکراتیک بود و نمیتوانست خود را به سرعت با تغییر و تحولات بازار تطبیق دهد، شبکه واسطههای فروش آن بیش از حد بزرگ بود و جنرال موتورز در بزرگترین تصمیم اشتباه خود، GMAC را که موفقترین و درآمدزاترین واحد خود بود، فروخت.
با این همه معتقدم که علاوه بر تمام این دلایل یک عامل بیشترین تاثیر را در سقوط جنرال موتورز و عقب ماندن آن از رقبایش داشته است و آن عبارت است از ناتوانی این شرکت در کاستن از هزینههایش که ریشه در بیش از حد بزرگ بودن جنرال موتورز دارد.
من بهعنوان کسی که چند سال سابقه کار مدیریتی در شرکتی مانند جنرال موتورز را در کارنامه خود دارد میگویم که ابعاد بیش از حد بزرگ بسیاری از شرکتها که زمانی بهعنوان مزیت رقابتی برای آنها عمل میکرد و به آنها قدرت چانهزنی بالایی میداد امروزه به یک عامل بازدارنده و هزینهزا تبدیل شده چراکه آنها را در کاستن از هزینههای ثابتشان ناکام میگذارد و در دنیای پر از رقابت امروز شرکتی که نتواند از هزینههایش بکاهد و با روشهایی غیر از اخراج کارکنانش به این مهم دست پیدا کند بهطور حتم شکست خواهد خورد و این همان بلایی بود که سر جنرال موتورز آمد.در واقع بحران شرکت جنرال موتورز از همان جایی شروع شد و به سرعت گسترش یافت که این شرکت دیگر نتوانست مثل قبل محصولاتش را بفروشد و همزمان با آن از هزینههایش که عمدتا هزینههای ثابت بودند بکاهد.
البته بالا بودن هزینههای ثابت در جنرال موتورز پدیده تازهای نبود و این شرکت از همان آغاز کارش را با هزینههای ثابت بالایی آغاز کرده و ادامه داده بود اما نکته مهم در این میان این بود که تا واپسین سالهای قرن بیستم این بالا بودن هزینههای ثابت با فروش خوب و نسبتا بالای محصولات شرکت پوشش داده میشد و تاثیرگذاری منفی آن از دید خیلیها پنهان میماند اما با افت فروش شرکت و نمایان شدن پیامدهای منفی ناشی از افزایش بیرویه هزینههای ثابت، کار شرکت جنرال موتورز به جاهای باریک کشید و این شرکت دچار بحرانهای پیاپی و سهمگینی شد که امروز با گذشت دو دهه از قرن بیست و یکم و با ظهور رقبای نوآور و تازه نفسی همچون تسلا ابعاد گستردهتر و جدیتری به خود گرفته است.