ماشینهای گرانقیمت سوار میشوند و خانههایشان را در بهترین نقطهی شهر میگیرند. جمعه به جمعه مسافرتشان به جا است؛ در هر شهری یک ویلا دارند و خوش میگذرانند. احتمالا منظورم را متوجه شده باشید، کارآفرینان موفق را میگویم. درآمدشان از من و شما بسیار بالاتر است.
بیشتر ما سوالی در ذهنمان داریم که گفتنش سخت است؛ آیا این همه پول، حقشان است؟ بیایید کمی صادقانه دربارهی این سوال صحبت کنیم.
اول از همه؛ چرا این سوال به وجود میاید؟
من و شما از پولدارها بدمان نمیاید. ما استیوجابز را دوست داریم و کتابهایش را میخوانیم. ما در جمعهای خصوصیمان، از موسسین دیجیکالا با احترام یاد میکنیم. ما بیل گیتس را هم میشناسیم و زندگیاش را بهتر از زندگی پدر بزرگمان میشناسیم. من و شما، مشکلی با پولدارها نداریم. پس چرا این سوال برایمان پیش میاید؟
اول نوشته گفته بودیم که قرار است صادق باشیم. کشور ما پر از دزدی است. از بقال سر کوچه گرفته تا امثال «ب.ز»، دزدیهای بزرگ و کوچک زیادی اتفاق میافتد. چند سال پیش سه هزار میلیارد دزدیده شد. بعد از آن، دکل نفتی گم شد. پروندههایی مثل «کرسنت» هم دائم در گوشمان سوت میکشد. نتیجه چیست؟ بله؛ هر جا پول زیاد ببینیم، فکر میکنیم که از همین دزدیها به دست آمده است.
اما این پولها کجا میرود؟ ممکن نیست که تمام پولهای دزدیده شده از ایران خارج شوند. بالاخره، مقدار زیادی از آنها بین مردم پخش (!) میشود. بنابراین اشخاصی را میبینیم که با وجود جیب پرپولشان، فرهنگ قراضهای دارند. برخورد با چنین افرادی، باعث میشود که از انباشته شدن پول هم بدمان بیاید.
-
از کارآفرینها بد دیدهایم
هرکس، با هر درجهی دانش و هر درجهای از شغل خودش را کارآفرین میداند. کافیست چند قلم جنس را از آن طرف آب بیاورد و بفروشد. کافیست کمی ارتباط داشته باشد و بتواند با فلان شرکت بزرگ قرارداد ببندد. امروز شکر گران میشود و فردا برنج؛ کارآفرین پنبهای ما هم امروز شکر وارد میکند و فردا برنج. این شخص از دید ما کارآفرین نیست؛ او «بلعندهی فرصت» است.
چنین شخصی ممکن است شرکت زده باشد و شما هم یکی از کارمنداناش باشید. ممکن است بیهودگی کار، آزارتان داده باشد. ممکن است بیمنطقی و تصمیمهای زودگذرش دیوانهتان کرده باشد. پس دیدتان به ماشین مدلبالا و لباس گرانقیمت هم بد میشود. از این حرف ناراحت نشوید؛ خوش آمدن و بد آمدن ما، بیش از هرچیز در دست کودک درونمان است. او هم چشماش به لباس و ماشین و ظواهر دیگر است.
آخر از همه؛ آیا واقعا حقشان است؟
آیا واقعا حقشان است؟ این همه پول را میخواهند چه کار؟! مگر چه کار میکنند که اینقدر پول درمیاورند؟
سوالات بالا ذهن بسیاری از افراد را به خود مشغول میکند. کافی است کمی در فشار مالی باشیم و به صاحب فلان برند فکر کنیم؛ ذهنمان پر از این سوالات میشود. ممکن است حقوق دو ماه ما، خرج یک سفر چند روزهاش بشود.
برای پاسخ به این سوال، ابتدا به تمام افرادی فکر کنید که خودشان درآمد بالایی دارند و زندگیشان هم آنقدر سخت نیست. به عنوان مثال صاحبان صرافیها، فوتبالیستها و هنرمندان مشهور را در نظر آورید. آیا زندگیشان همیشه همینطور بوده است؟ شخصی مثل «محسن یگانه»، روزهای زیادی را به یادگیری موسیقی گذرانده است. مطمئنا نوک دستهایش پینه بسته است (گیتاریستها میدانند!)، دیگران به خاطر این علاقه و جدیت مسخرهاش کردهاند و شاید دستاش انداخته باشند. «اشکان دژاگه» سالها به مدرسهی فوتبال رفته است. مطمئنا بارها زمین خورده و درد کشیده است. برای این که هر ضربهاش به هدف بخورد، روزهای زیادی تلاش کرده است. موفقیت امروز هرکس، نتیجهی تلاش سالهای پیش است؛ تلاشی که از دید ما پنهان است.
فکر میکنید کارآفرینهای موفق (باز هم تاکید میکنیم که بلعندگان فرصت و چپاولگران بیتالمال، برای ما معنای کارآفرین را ندارند!) چنین تلاشی نکردهاند؟ ممکن نیست.
ایده کافی نیست. باید تلاش کرد. باید کتابهای زیادی مطالعه کرد؛ چه در حوزهی مدیریت و کارآفرینی، چه در حوزههای تخصصی. باید سالها تجربه کسب کرد و شاید طعم تلخ فقر را چشید. کارآفرین، کسی است که مهارتهایش را با تلاش زیاد کسب میکند؛ مثل فوتبالیستها یا هنرمندها. موفقیت و پول امروز کارآفرینها، نتیجهی تلاشی است که پیش از این کشیدهاند.