دو یا سه روز پیش، نگاهی به سازم انداختم. رویش یک وجب خاک نشسته بود. دلم به حالش سوخت. با دردسر و اقساط خریده بودمش. زمانی که به دستم رسید، از فرط هیجان خیس عرق شده بودم. ولی الان، مشغلهی زندگی از آن دوران (دو یا سه سال پیش) دورم کرده بود. دو یا سه روز پیش، ناراحت بودم و حس میکردم که عزت نفسم کم شده است (به خودم میگفتم این یکی را هم نتوانستی ادامه دهی). ولی امروز، در کلاس موسیقی ثبت نام کردم. راستش الان هم هیجانزدهام!
احتمالا شما هم چنین اشتیاقهایی در زندگیتان داشته باشید. نمیتوانم اسمش را علاقه بگذارم؛ علاقه کسی را به حرکت وا نمیدارد. دوست دارم از انگلیسیزبانها کمک بگیرم و کلمهی «Passione» را به «اشتیاق» برگردانم. اشتیاق چیزی است که بدنمان را خیس عرق میکند، قلبمان را به تپش وامیدارد، موتورمان را روشن میکند، صبح از خواب بیدارمان میکند و به معنای کلمه، تبدیل به معشوقمان میشود.
ای آقا! نفس ما هم از جای گرم بلند میشود! تا جیبمان پر نباشد که نمیتوانیم به علاقهها فکر کنیم. بالاخره کلاسی که من ثبتنام کردم، ماهیانه سیصد هزار تومان پول میخواهد. اگر پول نداشته باشم که نمیتوانم این هزینه را پرداخت کنم. حتی کرایهخانه هم ندارم و باید در خیابان بخوابم. البته در آن صورت هم مرگ به سراغم میاید؛ چون پول غذا ندارم.
-
آیا ممکن است با سازم پول دربیارم؟
قطعا بله. هزاران نفر در سراسر دنیا (حتی همین کشور خودمان) از موسیقی نان و بوقلمون شبشان را به دست میاورند.
فرقی ندارد که مثل «زاکربرگ» برنامهنویس باشید یا مثل «کیهان کلهر» در نوازش ساز (کلهر ساز را نمینوازد، نوازشش میدهد) تبحر داشته باشید. کافی است چند سوال را به درستی پاسخ دهید تا راه پول درآوردن برایتان باز شود.
کیهان کلهر و نوازش سازش
-
سوال اول: من چه دردی از مردم دوا میکنم؟
با خودمان روراست باشیم؛ این که به اشتیاقمان پر و بال دهیم، باید دردی از کسی دوا کند تا پول درآوریم. این که من در خلوت خودم ساز بزنم، حال کسی را خوب نمیکند. مهم این است که چند نفر صدای ساز من را بشنوند و از آن لذت ببرند. در این صورت، من دردشان را دوا کردهام. اجازه بدهید باز هم مثال زاکربرگ را بزنم؛ دردی که فیسبوک از من و شما دوا میکند.
فیسبوک، باعث میشود که من و شما دوستان جدیدی پیدا کنیم؛ چیزی که همه نیاز داریم. از همان زمان که توانستیم راه برویم و حرف بزنیم، با دیگران دوست شدیم و تا زمانی که بمیریم، دوستانمان بخش مهمی از زندگیمان را تشکیل میدهند. فیسبوک، توانست ما را با دیگران دوست کند. به بیان فنی، «ارزش پیشنهادی» کیهان کلهر حس زیبای موسیقی و ارزش پیشنهادی فیسبوک، حس خوب پیدا کردن دوستان جدید است.
-
سوال دوم: قرار است این درد، از چه کسی دوا شود؟
اگر به جای کیهان کلهر راجع به محسن چاووشی صحبت میکردم بند قبلی را طور دیگری مینوشتم. راستش سلیقهام به محسن چاووشی آنقدرها نزدیک نیست؛ اصلا جزو مخاطبانش قرار نمیگیرم. کیهان کلهر درد من را دوا میکند، ولی محسن چاووشی خیر.
با فیسبوک هم آنقدرها مانوس نیستم. بسیاری از دوستانم را در گوگلپلاس پیدا کردم و وقتی وارد فیسبوک میشوم، از حجم شایعه و حرفهای سطحی به ستوه میایم.
کیهان کلهر و فیسبوک، هرکدام مشتریهای خودشان را دارند؛ مشتریهایی که من جزو آنها نیستم. به بیان تخصصی، من جزو «بخشهای مشتری» فیسبوک و کیهان کلهر نیستم.
-
سوال سوم: قرار است از چه طریقی، ارزش پیشنهادی را به دست مشتری برسانیم؟
چه بخواهید در کنسرت کیهان کلهر شرکت کنید، چه آلبومهایش را از بازار بخرید و چه از سایتهای مثل «بیپ تونز» یا «آیتونز» به موسیقیاش گوش بدهید، از هنرش استفاده میکنید. کیهان کلهر، خانه به خانه نمیچرخد و برای افراد ساز نمیزند. یک بار در استودیو مینشیند، کارش را ضبط میکند و چند ماه بعد، همهمان در خانه آن کار را میشنویم. اگر هم بخواهد زنده اجرا کند، چند صد نفر بلیط کنسرتش را میخرند تا بتوانند از موسیقیاش استفاده کنند.
بالاخره هر کاری که بخواهیم برای مشتری انجام دهیم، از کانال یا راهی انجام میشود. پزشک از طریق مطبش بیماران را مداوا میکند، فیسبوک با سایت و اپلیکیشناش مردم را به هم وصل میکند و کیهان کلهر، از طریق بازار آلبومهای موسیقی و کنسرتهایش برای مردم ساز میزند. باز هم به بیان تخصصی، «کانالهای کسب و کار» راههایی هستند که قرار است ارزش پیشنهادی، به دست مشتری برسد.
این نوشته، بخشهای دیگری هم خواهد داشت. بنابراین پیشنهاد میکنم که با ما همراه باشید.
پانویس: در نظر داشته باشید که فیسبوک چندین ارزش پیشنهادی مختلف دارد و با همین یک مورد کسب و کارش را نمیچرخاند. ما هم رشتهای از مثالها را آوردیم که موضوع بهتر جا بیافتد. قضیهی فیسبوک را بعدا، به طور مفصل برایتان باز خواهیم کرد و به عنوان نمونهای مطالعاتی بررسیاش خواهیم کرد.
قرار است از کجا پول دربیاوریم؟ (قسمت دوم)